سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ساسان موبد آتشکده ای بود که در استخر برای ستایش ایزد بانو آناهیتا اختصاص داشت همسر وی، رام بهشت1، دختر یکی از پادشاهان بازرنگی بود و این سلسله پادشاهان در نیسایه سلطنت داشتند ( شهر مزبور به مناسبت دیوارهای سفید از زمان استیلای عرب در فارس موسوم به بیضا شد)2
دسته بندی تاریخ و ادبیات
فرمت فایل doc
حجم فایل 250 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 190
بررسی شخصیت انوشیروان از باستان تا دوره اسلامی

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

 

فصل اول

ساسـانیان

 

1-1- دودمان ساسانی

ساسان موبد آتشکده ای بود که در استخر برای ستایش ایزد بانو آناهیتا اختصاص داشت. همسر وی، رام بهشت[1]، دختر یکی از پادشاهان بازرنگی بود و این سلسله پادشاهان در نیسایه سلطنت داشتند. ( شهر مزبور به مناسبت دیوارهای سفید از زمان استیلای عرب در فارس موسوم به بیضا شد).[2]

پاپک پسر ساسان روابط خود را با بازرنگی‌ها مغتنم شمرد و یکی از پسران خویش را که اردشیر نام داشت در دارابگرد به مقام عالی نظامی ارگبد رسانید. مقارن این احوال پاپک بر گوچهر (گوزهر) شاه که خویشاوند او نیز بود شورید و مکان گوچهر را که معروف به کاخ سفید بود به تصرف در آورد. سپس او را کشت خود بر اریکه سلطنت نشست.[3] آنگاه از اردوان پنجم لقب پادشاهی برای پسر بزرگ خود شاپور خواست.

اردوان امتناع نمود ولی با وجود این شاپور پس از فوت پدر خود را پادشاه دانسته،‌ اردشیر را مجبور کرد که تابع وی شود ولیکن طولی نکشید که به جهت خراب شدن زیر زمینی در قصر ملکه که همای نام داشت شاپور زیر آوار ماند و درگذشت و اردشیر پادشاه شد.[4]

کریستین سن معتقد است شاپور زمانی که به دارابگر حمله کرد درخانه ای ویرانه فرود آمد اما ناگهان سنگی از سقف جدا شد و او را از پای درآورد.[5]

اردشیر پس از سرکوبی شورش دارابگرد به کرمان حمله کرد. و پس از فتح آنجا و ضمیمه کردن خوزستان و اصفهان به متصرفات خویش در سال 224 م. با اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی در هرمزگان خوزستان به نبرد پرداخت، در این نبرد اردوان کشته شد و سلسله اشکانی از هم فرو پاشید. بدین ترتیب اردشیر اول، که تاریخ، وی را موسس شاهنشاهی ساسانی می دانند، به سلطنت رسید و سلسله ساسانیان بنا نهاده شد.[6] می توان گفت وقتی در بیست و هشت آوریل دویست و بیست و چهار میلادی اردوان پنجم پادشاه اشکانی در آن نبرد جان باخت این به معنای پایان قریباً پانصد سال فرمانروایی اشکانیان بر ایران و تاسیس سلسله ای جدید بود. [7]


1-2- پادشاهی ساسانیان تا قباد

اردشیر اول: (226-241)

اردشیر بابکان رسماً در سال دویست و بیست و شش میلادی تاج شاهنشاهی ایران را بر سرگذاشت، گمان می رود این تاجگذاری را در زادگاه خود پارس، یا در معبد آناهیتا واقع در شهر استخر و یا در تنگة نقش رجب نزدیک استخر انجام داده باشد، زیرا اردشیر و شاپور اول در این جای نقش جلوس خود را بر سلطنت بر روی سنگ حجاری کرده‌اند.[8]

اردشیر حکومت ملوک طوایفی عهد اشکانی را برانداخت، از قدرت خاندان های بزرگ کاست و با ایجاد سپاه منظم وحدتی در قلمرو خود پدید آورد. البته استقرار قطعی حکومت اردشیر چند سال پس از غلبه بر اردوان به دست آمد.[9]

وی پس از تاجگداری و لشکر کشی به شمال بین النهرین و توفیق در تصرف این مناطق، بر سر ارمنستان با دولت روم درگیر شد و تقریباً تا پایان دورة شاهی با رومیان در جنگ بود.[10] وی با تعرض به بین النهرین رومی ، نصیبین[11] حران[12] ظاهراً دورا- اوراپوس[13] را هم تسخیر کرد.[14]

به هر حال اردشیر در نزد جانشینانش اهمیت و حیثیت فوق العاده یافت و بعدها سرمشق حکمت و خرد تلقی شد.[15]

شاپور اول: (241-271)

این پادشاه فرزند اردشیر بود و در سال دویست و چهل و یک میلادی به تخت نشست.[16]

سلطنت شاپور اول، به جنگهای متعدد در شرق و غرب با کوشانیان و رومیان گذشت. در جریان همین جنگها، گردیانوس امپراتور روم کشته شد( دویست و چهل و چهار میلادی) و والریانوس امپراتور دیگر روم در سال دویست و پنجاه و نه یا دویست و شصت میلادی با سپاهیانش به اسارت افتاد.[17]

حکومت مقتدرانه شاپور اول، بنیاد فرمانروایی ساسانیان را در ایران مستحکم کرد. و نشر تعالیم مانی در قلمرو ساسانیان که با اجازه شاپور اول صورت گرفت، باعث ناخرسندی موبدان زرتشتی شد.[18]

شاپور اول، ظاهراً اندیشه مانی را وسیلة ایجاد وحدت بین پیروان ادیان مختلف قلمرو خویش می پنداشت. احتمال می رود علت دیگر تسامح شاپور در خصوص آیین مانی، جلوگیری از گسترش رو به رشد قدرت روحانیون زرتشتی و مداخلة‌ آنان در امور حکومتی بوده باشد. [19]

وی در سال دویست و هفتاد و یک میلادی در گذشت و پسر وی هرمز اول پس از وی به تخت نشست. [20]

هرمز اول: (271-273)

پس از مرگ شاپور اول در سال دویست و هفتادو یک میلادی و به قولی دویست و هفتاد و سه میلادی هرمز اول به جای پدر به تخت نشست. هرمز که در هنگام حیات پدر در جنگهای روم و ارمنستان شجاعتها از خود نشان داده بود با عنوان «دلیر» خوانده می شد و شاپور مدتی فرمانروایی پارت و بعد ارمنستان را به وی سپرد. دربارة پادشاهی کوتاه او آمده است که با سغدیان جنگید، آنان را مغلوب کرد و بر آنان خراج نهاد. [21] پادشاهی هرمزد کمتر از دو سال بود و در سال دویست و هفتاد و دو میلادی درگذشت.[22]

بهرام اول : (273-276)

وی پسر شاپور اول بود که بعد از مرگ برادرش (هرمز اول) به تخت نشست. [23]

در زمان این پادشاه ساسانی، زنو بیا [24] ملکة تدمر برای رهایی از فشار و تهدید روم از ایران کمک خواست، اما بهرام، از روی بی تدبیری تنها نیرویی اندک به کمک او فرستاد در نتیجه هم زنوبیا و تدمر به دست رومیان افتاد وهم اورلیانوس [25] امپرتور روم از مداخله ایران رنجید، و به قصد انتقامجویی طوایف قفقاز را تشویق به هجوم بر مرزهای ایران کرد، اما خودش که عازم بیزانس بود، در شورش سربازانش کشته شد. (دویست و هفتاد و پنج میلادی)[26]

در زمان بهرام اول با اصرار کرتیر موبدان موبد، مانی دستگیر شد و در زندان جان سپرد.[27]

بهرام دوم: (276-293)

پس از درگذشت بهرام اول پسرش بهرام دوم در سال دویست و هفتاد و شش میلادی بر تخت نشست. در ایام سلطنت بهرام دوم بین ایران و روم جنگ درگرفت امپراتور روم به قلمرو ساسانیان حمله کرد. رومیان تا تیسفون پیشروی نمودند ولی سرانجام امپراطور روم ارلیوس کاروس کشته شد و لشکریان روم مجبور به عقب نشینی شدند. در سال دویست و هشتاد و سه میلادی. بین ایران و روم معاهدة صلحی برقرار شد و از آن پس توجه بهرام به سمت شرق معطوف گشت و به آسانی توانست بر این نواحی مسلط شود. او پسر خود را که بهرام نام داشت به حکومت سرزمین سکاها گماشت وی را با نام سقانشاه (سکانشاه) ملقب ساخت. بهرام به قولی در سال دویست و نود و سه میلادی فوت کرد.[28]

بهرام سوم : (293-293)

بهرام دوم در سال 293 میلادی در گذشت و پسرش بهرام سوم جانشین وی گردید این شاه ملقب به سکانشاه بود زیرا در حیات پدرش به حکومت سرزمین سکاها ( سیستان) منصوب گشته بود.

وی 4 ماه بیشتر پادشاهی نکرد زیرا بدست یکی از پسران شاپور اول بنام نرسی از سلطنت خلع شد. [29]

نرسی: (293-302)

نرسی پسر شاپور اول و نوة اردشیر بابکان است. او به ارمنستان حمله کرد و پادشاه این کشور را که تیرداد نام داشت از آنجا بیرون راند. بدین سبب دوباره میان ایران و روم جنگ درگرفت اما سرانجام نرسی از رومیان شکست خورد و مجبور گردید با رومیان صلح نماید و به موجب آن قسمتی از ارمنستان صغیر را به آنان واگذار کند و از ادعاهای خود دربارة بقیه خاک این کشور صرف نظر کند. [30]وقتی که نرسی از ارمنستان به سوی تیسفون آمد. عدة زیادی از بزرگان و نجبا ، در پایکولی واقع در شمال قصر شیرین کنونی، نزدیک سلیمانیة عراق از وی استقبال کردند و برای شرکت در مراسم تاجگذاری، تا پایتخت موکب وی را همراهی کردند. به فرمان نرسی برای جاودان کردن خاطرة این استقبال ، یک کتیبه دو زبانه ( پهلوی و پارتی) در محل پایکولی نقش گردید. نرسی به دنبال از بین بردن نفوذ موبدان و قدرت خاندانهای بزرگ بود.

وی به علت شکست خود از رومیان و عهدنامة‌ ننگینی که بین او و رومیان منعقد گردید، دیگر نتوانست سلطنت کند. وی پس از چندی از حکومت کناره گرفت و از شدت اندوه در سال سیصد و دو میلادی درگذشت.[31]

هرمز دوم : (302-309)

در سال سیصد و دو میلادی هرمز دوم جانشین پدرش نرسی گردید و برای همراهی کوشانیان با خود با شاهزاده خانمی از این طایفه ازدواج نمود.[32]

مدت سلطنت وی کوتاه بود زیرا در سیصد و نه میلادی در جنگ با اعراب کشته شد، چون اعراب نواحی احساء[33] بحرین را گرفته از آنجا به مرز ایران تجاوز می کردند.

آذر نرسی: (309-309)

پس از هرمزد دوم پسرش آذر نرسی بر تخت نشست. اما بزرگان و نجبا که پس از شکست نرسی در برابر روم بتدریج فرصت و امکان مداخلة ‌مستقیم در امور کشور را یافته بودند، پادشاه جدید را پس از مدتی کشتند. یک برادرش را کور کردند و برادر دیگرش را به زندان افکندند که چندی بعد فرار کرد و به روم پناهنده شد.[34]

شاپور دوم: (309-379)

در این هنگام چون دیگر کسی که شایسته سلطنت باشد باقی نمانده بود بزرگان برای آنکه خودشان بدون هیچ مشکلی زمام امور را در اختیار داشته باشند، سلطنت را به کودک هرمزد دوم که هنوز در شکم مادر بود یا تازه متولد شده بود ، دادند. این کودک که در تمام زندگیش شاهنشاه خوانده شد، شاپور نام داشت، و تاریخ او را به نام شاپور دوم یا شاپور ذوالاکتاف می شناسد.[35]

در مورد این نام دو نظر وجود دارد اول اینکه به دلیل شدت سرکوب اعراب مهاجم که از غرب ایران را مورد تهاجم قرار می‌دادند، نزد عربها به «ذوالاکتاف» و نزد ایرانیان به «هو به سنبا» (= سوراخ کنندة شانه ها ) ملقب شد.[36] دوم اینکه این لقب را از این جهت به شاپور دادند که شانة او پهن بود.[37]

به هر حال وقتی شاپور به سن رشد رسید، خود را از نفوذ آنان رهانید و با عزم و اراده‌ای استوار حکومت در حال زوال ساسانیان را دوباره احیا کرد و آن را به اوج قدرت رساند.[38]

نخستین کار شاپور تنبیه و به اسارت گرفتن اعراب متجاوز احساء بود که متناوباً در سواحل جنوبی ایران تاخت و تاز می کردند.[39]

در دوران کودکی شاپور دوم، در روم دگرگونهایی پیش آمده بود که سبب می شد امپراتور روم داخل سرزمین ایران برای خود هوا خواهانی داشته باشد. توضیح اینکه امپراتور روم کنتستانتین[40] به مسیحیت گرویده بود و آیین مسیح را به رسمیت شناخته بود (سیصدو سیزده میلادی) در نتیجه امپراتور روم حمایت از مسیحیان ایران را از وظایف خود می دانست، و مسیحیان ایران نیز به روم احساس علاقه می کردند. بدین ترتیب دشمنی مذهبی یکی از اختلافات بین ایران و روم شد، و مسیحیت به آیین دشمن تبدیل شد.[41]

به هر حال مسئله مسیحیان برای شاهپور بیشتر یک مسئله سیاسی بود تا دینی چنانکه تعقیب مسیحیان و تخریب کلیسها برای او بخشی از جنگ با روم تلقی می شد.[42]

در اثر وعظ و تبلیغات مذهبی گریگوری مقدس از سال سیصد میلادی به بعد دین مسیح بصورت دین رسمی کشور ارمنستان درآمده بود.[43] به هر حال شاپور دوم با تحریک امپراطور روم بوسیله رنج و آزار مسیحیان وی را به جنگ ترغیب کرد اما قبل از جنگ امپراطور روم کنستانتین درگذشت.[44]

در این هنگام اوضاع ارمنستان نیز آشفته بود، تیرداد پادشاه ارمنستان که به آیین مسیحیت گرویده بود درگذشت (سیصد و چهارده میلادی ) و جانشینان او هم افراد نالایقی بودند. و شاپور توانست یک پادشاه دست نشاندة ‌خود را بر تخت بنشاند و ارمنستان را مطیع خود سازد.[45] امپراطور جدید روم کنستانسیوس برای شاهپور حریف ساده تری به شمار می رفت. پس شاهپور در بین النهرین به تاخت و تاز پرداخت ، ولی از این جنگ نتیجة خاصی عاید هیچ یک از طرفین نشد.[46]

اما شاپور در جنگ دوم خود با روم (سیصد و پنجاه و نه میلادی) توانست شهر آمٍد[47] را تسخیر کند. مدتی بعد کنستانسیوس در گذشت و یولیانوس[48] امپراطور جدید روم شد. وی به ایران لشکر کشید، اما زمانی که سپاه شاپور به او یورش بردند در جریان جنگ، امپراطور از ضربت زوبین یک سرباز ایرانی از پای درآمد (سیصد و شصت و سه میلادی) و جانشین او یوریا نوس [49] با عجله قوای خود را از قلمرو ساسانیان خارج کرد. و به دنبال این وقایع طبق معاهده ای که به امضای طرفین رسید شاپور توانست،‌ شرایط مورد نظر و خواستهای خود را به یوریانوس تحمیل کند از جمله پنج ولایتی که در زمان نرسی در اختیار روم قرار گرفته بود به ایران مسترد شد.[50]

اردشیر دوم: (397-382)

بعد از شاپور دوم، اردشیر دوم که برادر وی نیز بود در سال سیصد و هفتاد و نه میلادی به سلطنت رسید. وی شاهی ضعیف النفس بود و در دورة پادشاهی وی قدرت و نفوذ درباریان و نجبا بسیار زیاد و قدرت پادشاه کم شد.[51]

او بدلیل آنکه می خواست از نفوذ فوق العاده بجبا بکاهد از سلطنت خلع شد.[52]

شاپور سوم : (382-388)

او پسر شاپور دوم و برادر زادة اردشیر دوم بود. در طاق بستان نزدیک کرمانشاه دو غار وجود دارد که در مدخل یکی از آنها بر روی سنگ تصویر برجستة‌ شاپور سوم در حالیکه با کمند گورخوری را شکار می کند، منقوش است. همچنین در لنینگراد بشقابی موجود است که بر آن تصویری از این پادشاه در حالیکه به تنهایی مشغول کشتن شیری می باشد، نقش گردیده است این پادشاه نسبت به مسیحیان ایران مهربانی و ملایمت نمود و با تئودور اول قیصر روم روابط صمیمانه بر قرار نمود.[53]

درباره این دو غار میتوان گفت که نخستین کوچکتر و دوم بزرگتر است. غار اول در زمان شاپور سوم کنده شده است زیرا شامل نقش برجسته این پادشاه و پدرش شاپور دوم است. لیکن مسلماً هر دو غار با هم ، یعنی در زمان شاپور سوم ساخته شده اند. شاپور دوم در سمت راست و شاپور سوم در طرف چپ قرار دارد. لباسشان به طرز جامه قدماست. هر دو تن دستها را بر شمشیر دراز و مستقیم خویش نهاده اند شاپور دوم تاج کنگره داری بر سر نهاد. این تاج از تاج شاپور اول تقلید شده جزئیات تاج شاپور سوم در اثر سائیدگی سنگ بزحمت تمیز داده می شود. هیئت این دو شخص نظیر شکل شمشیرداران و اشکال دیگری است که در غارهای ترکمنستان چین دیده می شود و در عین حال بسیار شبیه تصویر صلیبیون و شوالیه ها و اسقفهای قرون وسطی است.[54]

بهرام چهارم: (388-399)

در سال 388 میلادی شاپور سوم به قتل رسید و برادرش بهرام چهارم جانشین او شد. این پادشاه با تئودور قیصر روم روابط حسنه داشت و با وی عهدنامه ای مبنی بر تقسیم ارمنستانی منعقد کرد.[55]

ایران و روم ارمنستان را بین خود به نحوی تقسیم کردند که قسمت شرقی آن که بسیار از ناحیه دیگرش وسیعتر بود تحت حمایت ایران و بخش غربی آن تحت تسلط رومیان قرار گیرد. در قسمت شرقی خسرو پسر ورزدات به پادشاهی منصوب شد. چندی بعد در سال سیصد و نود و دو میلادی خسرو به دست بهرام چهارم خلع و برادرش وارم شاپوه[56] جانشین او گردید.[57]

یزدگرد اول : (399-420)

در سال سیصد و نود و نه میلادی بهرام چهارم به قتل رسید و یزدگرد اول به تخت نشست. این پادشاه در قسمت اعظم دورة ‌سلطنت خویش در امور مذهبی سخت گیر نبود. ادیان را آزاد می گذاشت بدین ترتیب یزدگرد خود با دختری یهودی بنام شوشاندخت [58] ازدواج نمود سپس به تحریک این زن جهت سکنای یهودیان محلی را که متصل به شهر جی اصفهان بود ساخت . این ناحیه یهودیه نام داشت و بعدها به شهر جی متصل و ادغام شد و هر دوی آنان جزو اصفهان شدند. (امرزوه این محل جوباره نامیده می شود و هنوز هم کلیمی ها در این محل سکومت دارند)[59]

در کتابهای مورخان مسیحی و نویسندگان ایرانی اختلاف بسیار راجع به احوال یزدگرد اول و جود دارد، یکی از منابع سریانی او را شاه نیکوکار و مقدس ترین پادشاه خوانده است. و می گوید همه روز نسبت به فقرا احسان می کرد. مورخان عرب و ایرانی که نوشته هایشان مبتنی بر تواریخ عهد ساسانی است او را با صفاتی از قبیل گناهکار، بزه‌گر، فریبنده خوانده اند.[60]

یزدگرد به سیاست خود مبنی بر دوستی با امپراطوری روم شرقی ادامه داد و با آن کشور به دفعات تبادل سفرا نمود. یزدگرد پیرامون کلیساهای ویران شده مسیحی دستور تجدید بنا داد و برای ایشان آزادی کامل مذهبی قائل شد.[61]

بدین نحو که از طرف دولت روم شرقی هیئتی به ریاست ماروثا اسقف مایفرقط (یکی از شهرهای روم شرقی) به دربار یزدگرد فرستاده شد. وی توانست شاه را قانع نماید تا دستور دهد کلیساهایی را که خراب کرده بودند. مجدداً بنا کنند و رعایایی را که به جرم عیسویت به زندان افتاده بودند آزاد نمایند. علاوه بر آن ماروثا به پادشاه قبولانید که یک مجمع دینی در سلوکیه تشکیل دهد تا امور عیسویان را حل و فصل نمایند. این مجمع در سال چهارصد و ده میلادی به ریاست ایزاک (اسیاک) اسقف سلوکیه و تیسفون و ماروثا تشکیل گردید. و نتیجه آن تصویب آئین و نظاماتی بود که فرقه عیسوی شرق و عقاید آن را با قواعدی که نزد عیسویان مغرب زمین محترم بود، تطبیق بخشید.[62]

شهر یزد را از بناهای یزدگرد می دانند . علت فوت وی دقیقاً معلوم نیست. بنا بر روایت ایرانی وی در نزدیکی طوس یا حوالی گرگان بر اثر لگد اسب آبی مرد.[63]

بهرام پنجم (گور) (420-438)

پس از فوت یزدگرد بین پسرانش شاپور و بهرام بر سر تاج و تخت کشمکش درگرفت اما نهایتاً بهرام توانست در سال چهارصد و بیست میلادی به تخت سلطنت بنشیند.

بهرام برخلاف پدر در آزار مسیحیان کوشید و آنقدر در زجر و شکنجة مسیحیان شدت عمل بخرج داد که مسیحیان زیادی به امپراطوری روم شرقی پناهنده شدند. همین عامل باعث شد جنگی بین ایران و روم شرقی درگیرد. ولی قبل از این جنگ بهرام مجبور بود حمله هیاطله[64] را در ولایات شمال شرقی کشور دفع نماید. در جنگی که متعاقباً بین ایران و روم شرقی در گرفت نتیجه بنفع امپراطوری روم شرقی تمام شد و بهرام پذیرفت که از آزار مسیحیان دست بردارد.

بهرام به سبب عملیات برجسته ای که در شکارگاه آشکار می نمود، مشهور گشت . او به شکار گورخر بسیار علاقه مند بود و به همین علت به بهرام گور ملقب گردید. بعقیدة اعراب، بهرام هنگامیکه گورخوری را در شکارگاه تعقیب می کرد از اسب افتاد و بگودالی سرنگون شد و در گذشت.[65]

یزد گرد دوم (438-457)

یزدگرد دوم پس از پدر در سال چهار صد و سی هشت میلادی به تخت نشست. این پادشاه بر علیه امپراطوری روم شرقی وارد جنگ شد اما این نبرد مختصر و حاصل آن بی ثمر بود. وی ابتدا با اتباع مسیحی خوش رفتاری میکرد ولی بدنبال گرفتاریهایی که در ارمنستان برای او پیش آمد به زجر و آزار آنها پرداخت . وی شورش ارمنستان را که به خاطر اجبار در پذیرش آیین زرتشت بوجود آمده بود، سرکوب کرد، ظاهراً محرک اصلی این شورش مهرنرسی بود که گرایش زروانی داشت و در نامه ای که به نجبای ارمنی نوشت، ایشان را به ترک آیین عیسوی الزام کرد. اما مجمعی از روحانیون ارمنی به دستور یزدگرد زندانی شدند، و این عمل باعث شورش مسیحیان گردید.[66]

پیروز اول (458-483)

پیروز اول پسر یزدگرد دوم پس از مرگ پدر در سال چهارصد و پنجاه و هشت میلادی به تخت نشست.[67]

در این عهد ایران گرفتار تهاجم هیاطله از شرق شد که کشور را در هرج و مرج و ناامنی فرو برد و سلطة ‌نجبا و موبدان را بر امور کشور در پی داشت.[68]

مشکل عمده ای که پیروز داخل مملکت با آن مواجه شد، بروز خشکسالی و قحطی طولانی بود،[69] پیروز برای مقابله با این بدبختی ، مالیاتها را بخشید و ذخایر انبارها و خزاین را میان مردم تقسیم کرد.[70]

پیروز در سال چهارصد و هشتاد و سه میلادی در جنگ با هیاطله کشته شد.[71]

بلاش (483-487)

پس از برادرش بلاش فیروز در سال چهارصد و هشتاد و سه میلادی به تخت نشست. بلاش پادشاهی شجاع و عادل و به رفاه و آسایش ملت خود علاقه مند بود. بر اثر صلح بلاش با هیاطله، تعداد زیادی از زندانیان و اسرای جنگ آزاد شدند. [72] اما خزانة تهی، عدم توفیق در ایجاد امنیت مستمر و تسامح دینی وی روز به روز نجبا و موبدان را بیشتر از بلاش ناخرسند می کرد، تا اینکه در جریان مذاکرات پنهانی با قباد، بزرگان ایران بلاش را در تیسفون عزل و نابینا کردند.[73]

قباد (487-531)

پس از بلاش ، پسر فیروز اول ، قباد در سال چهارصدو هشتادو هفت میلادی به تخت نشست. [74]

قباد در ابتدا با قبایل خزر به علت اینکه به مرزهای ایران حمله می کردند، به جنگ پرداخت و بر آنها فائق آمد، [75] اما دیری نپائید که با ظهور آیین مزدیک مملکت دچار از هم پاشیدگی شد. اما قباد که نمی خواست مطیع و تحت تسلط نجبا و موبدان باشد، از ظهور مزدک استفاده کرد و به جانبداری از وی و اظهار علاقه نسبت به آیین او پرداخت.[76] پشتیبانی قباد از مزدک باعث شد که بین او و سران روحانی زرتشتی و اشراف نزاع در گیرد. حاصل این کشمکش آن شد که وی از سلطنت معزول و برادرش جاماسب به سلطنت رسید و قباد در قصر انوش برد ( قصر فراموشی) زندانی گردید. اما قباد توسط افراد خویش از این زندان رهایی یافت و مجدداً تاج و تخت را به چنگ آورد. قباد پس از اینکه به سلطنت رسید روش خود را نسبت به مزدک تغییر داد . خسرو پسر قباد که مورد علاقة پدر بود چون از نیرنگهای مزدک آگاه شد، پدرش را با خبر ساخت. پس کلیه پیروان این فرقه را به ضیافت در باغی دعوت نمود و همه را بکشت . این اقدام مزدکیان را ضعیف نمود و چند سال بعد هنگامی که باز قوای کافی بدست آوردند: بشدت سرکوب شدند.[77]

قباد در سن 82 سالگی در سال پانصد و سی ویک میلادی درگذشت. هیچ یک از شاهان ساسانی به اندازة او شهر در ایران بنا نکردند. از جمله می توان ایجاد بنای شهرهای کازرون در فارس و گنجه در قفقاز اشاره کرد.[78]

ممیزی املاک برای تغییر مالیاتی و رفع ظلم ماموران دولتی در زمان او شروع شد و انوشیروان آن را به انجام رسانید.[79]

 

 






تاریخ : شنبه 96/4/17 | 2:22 صبح | نویسنده : خلوتگاه | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.